نفس مامان و بابا، فاطیما جونمنفس مامان و بابا، فاطیما جونم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

✿◕ ‿ ◕✿فاطیما همه چیز ما❤❤❤

تولد یک سالگی...

    سلام ما اومدیم با یه عالمه خبرای جدید.. . بالاخره بعد از 2 ماه تاخیر تولد فاطیما جون      28 مهر ماه برگذار شد. جاتون خالی،خدارو شکر همه چیز تقریبا همون جور که می خواستم برگزار شد.می گم تقریبا به خاطر اینکه چن د تا از کارایی که تدارک دیده بودم و یادم رفت انجام بدم.. .             حدود دو ماه در تدارک کارای تولد بودم.از طراحی تا درست کردن،روزا که فاطیما نمی ذاشت کاری انجام بدم ،منم شب ها وقتی فاطیما می خوابید شروع می کردم به انجام کارام. این هم نتایج کار...   لباس پرنسس نازنینم: ...
10 آبان 1391

1+12 ماهگی در ادامه...

    فاطیما در حال تماشای تلویزیون       وقتی فاطیما 1 ماهه بود این عروسک رو دختر عمه مامان به دخترم هدیه داد براش روشنش می کردم،فاطیما هم خیلی به صداش توجه می کرد...تا اینکه تصمیم گرفتم دیگه اسباب بازی های صدا دارو براش روشن نکنم تا بزرگتر بشه...   خلاصه اوایل شهریور عروسک رو براش آوردم و روشن کردم...فاطیما مات عروسک شده بود و به صداش گوش می کرد،انگار خاطرات گذشته یادش اومده بود.             ...
16 مهر 1391

1+12 ماهگی...

  بالاخره بعد از یه عالمه وقفه تونستم بیام ... سعی می کنم تمام خاطرات این مدت رو برات بنویسم دختر نازنینم... خاطرات ماهگی... دختر گلم هر روز شیرین تر از دیروز می شی    هر جا که کفش زنونه ،لباس،گل سر و... می بینی بر می داری میاری می دی به من می گی مامان بیا.. هر جا هم کلید،موبایل ،خودکار ،می بینی میاری میدی به بابا و      می گی بابا بیا.. این چندتا عکسو فعلا می ذارم تا سر فرصت بیام و ادامه بدم...     ...
10 مهر 1391

نازدونه یک ساله من...

      ای تماشایی ترین مخلوق بر روی زمین     آسمانی می شوم وقتی نگاهت می کنم      "فاطیمای نازنینم،دختر عزیزتر از جونم" مینویسم برای تو  از اعماق وجودم که به عشق تو زنده ام دختر نازنینم تمام هستی من یک سال گذشت،یک سالی که پر بود از خوشی ها و نا خوشی ها...ولی برای من بهترین یک سال عمرم بود.      از یاد نمیبرم تک تک لحظات با تو بودن و با تو نفس کشیدن رو   تمام سختی ها و مشقات میلادت رو   تب های شدید بعد از واکسنت رو   شب بیداری ها...
5 مرداد 1391

بدون عنوان

  سلام دوستای خوبم فاطیما مریض شده،تب داره،دعا کنید زودتر خوب بشه... امیدوارم هیچ بچه ای مریض نباشه... التماس دعا ٢٣/٠٤/١٣٩١ نوشت:خدارو شکر حال فاطیما خوب شده...  ممنون از دوستای گلم که جویای حال دخترم شدن... ...
24 تير 1391

3/4/91

      دختر نازنینم  ماهگیت مبارک... فاطیما می تونه چند قدم راه بره... وقتی 8 ماهه بود همش دمپایی رو فرشی رو می کرد تو دهنش منم بهش می گفتم اه ه ه  نکن دهنت...حالا هر جا کفش یا دمپایی می بینه می گه ا ه ه ه ه ... یه بار رفته بودیم می خواستیم براش کفش بخریم،تا رسیدیم جلوی مغازه فاطیما با دیدن اون همه کفش شروع کرد هی می گفت اه ه ه ه... لغت نامه فاطیما: بابا ماما:مامان دد نی نی یفففف:رفت به به آبببببب:آب آپ:توپ آب آب:تاب ...       داره مولتی ویتامین می خوره.....
15 تير 1391

سفرنامه شمال...

روز شنبه ٢٧ خرداد تصمیم گرفتیم بریم شمال ساعت ١٠ از خونه راه افتادیم به سمت قائم شهر،جاتون خالی نهارو فیروزکوه خوردیم یه دیزی حسابی فاطیما هم تا تونست از در دیوار بالا رفت و حسابی خوش گذروند .. بعد از صرف نهار حرکت کردیم و حدود ساعت ٤ رسیدیم به ویلای بابایی(البته ویلا که چه عرض کنم یه خونه ساده وسط یه روستای قشنگ و نزدیک جنگل)وای تمام حیاط پر شده بود از تمشک    بابا و فاطیما تو حیاط مشغول گشت و گذارو تمشک خوردن شدن منم رفتم تا داخل خونه رو سروسامون بدم ....  بعد از تمیز کردن خونه رفتیم تو شهر یه دوری زدیم و اومدیم خونه شب رو با آواز خوندن قورباغه ها ...
14 تير 1391